سلام دوستان گلم بعد چند مدت دوباره برگشتم نت خیلی اتفاقا تو این دوسالی که تو نت نبودم سرم اومد هه امیدوارم هر چی ارزو دارین براورده بشه
تنهابه ویلاگ ما خوش امدید |
سلام
سلام دوستان گلم بعد چند مدت دوباره برگشتم نت خیلی اتفاقا تو این دوسالی که تو نت نبودم سرم اومد هه امیدوارم هر چی ارزو دارین براورده بشه
این روزها...
این روزها...
دنیایم به اندازه یک نفر کوچک شده
و یک نفر...
به اندازه خدا برایم بزرگ
قمار بزرگی کرده ام
اگر برود... دین و دنیایم را باخته ام... مرتضی پاشایی در گذشت...
خبر آنقدر سوزناك بود كه دل آنرا نداشتیم منتشر كنیم
مرتضى با سختى فروان با سرطان مبارزه كرد اما افسوس كه قدرت سرطان از مرتضى بیشتر بود و او را شكست داد و قلب ما هموطنانش را به لرزه در آورد دیگر نه كاغذ نه خودكار هم دم دل تنهاى اوست. در گذشت این خواننده خوب و با اخلاق رو به خانواده محترمش و تمامی طرفداران و هنر دوستان تسلیت میگیم و سلامتی همه بیماران رو از خداوند خواستاریم . "ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺸﯽﺗﻮ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﭘﺮ ﻏﺼﻪ ﺷﺪﯼﻧﺬﺍﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻢ ﻧﮕﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ=====ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ=======ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯾـﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ..." کم اورده ام...
من اگه خدا بودم ...!
رد پاهایم را پاک می کنم ارزو....
شب آرزوها مجددا آغاز شد و من تنها در حسرت یک ارزو مانده ام
آرزویی که سال هاست در پی اش سختی های فراوان کشیده ام
شب ها بی خوابی،روز ها بی قراری،هفته های تکراری،سوخته ام
خدایا در این شب پر از احساس و آرزو با گوشه چشمی به این دلم
و با تمام خوبی ها و بخشندگی ها و مهربانی هایت پرده دلم را بگشاء
آمین...!
آرزو،آرزوی با تو بودن،آرزوی لحظه ای بوئیدنت
آرزوی یک بوسه،آرزوی در آغوش گرفتنت
میگویند در این شب از خدایت چیز های کوچک نخواه
خواسته هایم به نظر پوچ و بی نهایت کوچکند
ولی این نهایت ارزوی دلم است
کاش در ارزوهای مقدس و زیبایت
ذره ای یاد ماهم باشی...! عاشقانه
دخترک رفت ولی زیر لب این رامیگفت:
او یقینا پی معشوقه ی خود می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: مطمئنا که پشیمان شده بر میگردد... تنهایی
دلم مرگ میخواهد !
بی صدا ... ؛
بی هیاهو ... ؛
بی شلوغی ... ؛
آرام محو شوم از صفحه ی زندگیجوری که انگار از اول نبوده ام ... دلتنگی....
داستان عاشقانه واقعی پریسا و فرزان
تا چند وقت حتی نمی دونستم فرزان چند سالشه از روی صداش حدس می زدم خیلی زیاد داشته باشه27 یا 28 سالشه( همیشه خیلی راحت سن دوستای مو از صداشون تشخیص می دادم) ، به غیر از دوستی ساده به چیز دیگه ای فکر نمی کردم سن برام ارزش نداشت و ازش نخواسته بودم برام عکس بفرسته .یک روز کاملاتصادفی ازش پرسیدم چند سالشه گفت متولد 1346هست یعنی 19 سال از من بزرگتر اصلا باورم نمی شد ، گفتم اصلا بهش نمی خوره ، گفت برات فرقی می کنه من چند سالمه منم حقیقتا برام فرقی نمی کرد که دوستم چند سالشه ، گفتم اصلا
بقیه داستان در ادامه مطلب ادامه مطلب داستان عاشقانه واقعی اما غمگین!
شهریور 1381 بود که با یه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هیچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمی داد که از راه متلک بار کردن دخترا توی خیابون برای خودم دوست پیدا کنم . هر چند که به خاطر این غرور 3 سال توی غم عشق دختر همسایمون سوختم و با اینکه می دونستم اونم منو می خوادولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که برم باهش حرف بزنم . از آخر هم پرید و رفت روی بوم یه نفر دیگه نشست . شاید اسم این غرور دیونگی باشه . اما این من بودم . من ... با اینکه طولانی هست ولی واقعا ارزشو داره که تا اخرش بخونید امیدورام که لذت ببرید بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب بغض!
از خودم دور میشوم
اشکم برای ترسا
ترسا روزها اشک ریختم اما نگفتی برای چه شبها اشک ریختم نگفتی کجایی اما امروز به تمام دنیا میگویم من تمام نوشته هایت را خواندم واشکها ریختم بس است میخواهم کسی را برای خود اشنا کنم تا دوری تو در ذهنم محو شود وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست… خاطره...
دور نرو ... بی منت بی هوس بیا کنار دلم من غیر از این غمنامه هایی که می نویسم نوازش هم بلدم ...
بوسه برعکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست اما شیشه عمرمن است بوسه برمویت زنم ترسم که تارش بشکند تارموی توست اما ریشه عمرمن است
هنوز هم دلواپست میشوم و تو نیستی و دلواپست میمانم تا یک شب که دوباره رفتنت را باور کنم
هر چه تو بگویی! کمی زمان می خواهم هر وقت توانستم نفس کشیدن را فراموش کنم تو را هم از یاد خواهم برد! یــــــــک روز
به خودت می آیـــــی
آن روز می فهمـــــی خــــــودت را
به پـــــای کســـی کـــــه هیـــــچ وقــــت
پیـــــشت نبـــــــوده ، پیـــــر کــــردی …
این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند! این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم ... !؟
من…! مرا که میشنـاسی؟! خودمم کسی شبیه هیچکس! کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
آهای فلانی . . .
آهای فلانی . . .به زخم هایم خیره نشو !خودم می دانم عمیقند . . .با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !مگر تنها ندیده ای ؟؟؟ نیازی به ...
نیازی به ....نیست! می خواهی مرا بشناسی؟!! لابلای جملاتم قدم بزن... کنار نقطه هایم کمی بنشین... دستان کلماتم را بفشار... در چشمان حروفم خیره شو... کمی از عاشقانه هایم بنوش... . . آری این منم: نام: برداشت نام خانوادگی: آزاد دلبسته...
آرزو،آرزوی با تو بودن،آرزوی لحظه ای بوئیدنت
آرزوی یک بوسه،آرزوی در آغوش گرفتنت
میگویند در این شب از خدایت چیز های کوچک نخواه
خواسته هایم به نظر پوچ و بی نهایت کوچکند
ولی این نهایت ارزوی دلم است
کاش در ارزوهای مقدس و زیبایت
ذره ای یاد ماهم باشی...!
خسته از روزهای تکراری
افسرده از بازی روزگار
دل زده از مردم دنیا
آزرده خاطر از همه
شکست های پی در پی
و .... و .... و .... و .... و
اینها همه تاوان است
تاوان یک نگاه
یک نگاه و لرزش دل
کاش فرصت برای امتحان کردن وجود داشت
....!
عید ها پشت سر هم می آیندو میروند
ومن در حسرت روزهای سپری شده
حسرت جدایی ها دوری ها سختی ها
حسرت سالی که بی تو بهار شد
حسرت یک سال از عمر دیگری که
بی تو سپری شد...
نمی دانم چرا اینگونه است؟
وقتی نگاه عاشق کسی به توست
می بینی اما
دلت بسته به مهر دیگری است
بی اعتنا می گذری
و عاشقانه به کسی می نگری
که دلش پیش تو نیست...
خود را نرنجان آنکه بودنت را قدر ندانست....
لایق حضور در فکرت هم نیست...
جنون...
گفتم تو شيرين مني گفتا تو فرهادي مگر؟ گفتاخرابت ميشوم گفتاتو ابادي مگر؟ گفتم ندادي دل به من گفتا تو جان دادي مگر؟ گفتم فراموشم نكن گفتا تو در يادي مگر؟
غرور
اینهمه دیوار نساز نیازی نیست وقتی نباشی همهٔ دنیا برایم زندان است اینهمه پل پشت سرت آوار نکن وقتی نباشی همه پل ها هم که سر جایشان باشن من مقصد و مقصودی ندارم برای پیمودن و رسیدن فرقی نمیکند کنارم باشی یا دور و دست نیافتنی از پشت تمام این دیوار ها و از پس تمام این پل های ویران شده من هنوز هم میتوانم دست سایهام را بگیرم و با یادت قدم بزنم هنوز هم میتوانم هوای تو را در هر دم و باز دمم نفس بکشم من وامانده در میان تمام این دیوارها و از پس تمام این پل های ویران شده هنوز و همیشه میتوانم تو را دیونه وار دوست بدارم داستان عاشقانه واقعی
آرزو واسه خودش یک دختر زیبا و با کمال شده بود.تا این که دو سال پیش یعنی عید 86 که برای تبریک سال جدید به دیدن اونا رفتیم به غیر مستقیم و در بین حرفهای خانواده ی عمم با دیگر اقوام شنیدم که واسه آرزو خواستگار اومده.اونوقت بود که زندگی برام جهنم شد. هر شب کارم شده بود گریه و زاری.حتی یک هفته بعد که خانوادم تصمیم گرفتند که برای دیدن خالم و بچه هاش به شهرستان برن من تصمیم گرفتم که پیش بابام خونه بمونم و همراه اونها نرم که با تعجب خانوادم روبو شدم آخه قبلا وقتی می خواستیم به شهرستان بریم اول همه من وسایلم رو آماده می کردم خلاصه با آوردن چند تا بهونه مامانمو راضی کردم که خونه بمونم.این یک هفته که خونه بودم بابام که به بیرون میرفت و من تنها تو خونه می موندم و بلند بلند گریه می کردم.خیلی اون روزها اوضاع روحیم به هم ریخته بود. حتی فکر از دست دادن آرزو داشت منو دیوونه می کرد.همش فکر می کردم که خانواده ی عمم چه جوابی به خواستگار آرزو که پسر عموی آرزوبود میدن.اون موقع من هفده سالم بود وآرزو حدود سیزده سالش بود اما از نظر جسمی خیلی بیشتر از یکدختر سیزده ساله به نظر می یومد.تا اینکه خانوادم از سفر برگشتن و بعد از یکی دو هفته که به خونه ی اونا رفتیم متوجه شدم که خانواده ی عمم به خواستگار آرزو جواب منفی دادند و معتقد بودن که آرزو باید درسشو ادامه بده و بعد از طی کردن مراحل عالی دانشگاهی در مورد ازدواج او صحبت کنند.اون وقت بود که انگاری تمامی دنیا را بهم داده بودند.اون موقع بود متوجه شدم که خیلی بیشتر از گذشته دوستش دارم. اما همه ی ناراحتی من این بود که هر وقت که میدیدمش جز سلام چیز دیگه ای رو جرات نمی کردم که به زبون بیارم.تا اینکه تصمیم گرفتم موضوع علاقه ی خودمو نسبت به آرزو به مادرم وآبجیم در جریان بذارم آما هنوز که هنوزه جرات این کار را هم پیدا نکردم.اما مطمئن هستم که اونها یه جورایی از رفتارم متوجه شدن که من به ادامه مطلب شانه هایت...
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم عقده ی دل میگشایم گریه ی بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم تنها
همه رفتن کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست اگر این آخر و این عاقبت بود که جزء افسوس هوایی در سرم نیست -------- همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل ما رو نخوندش همه رفتن ولی این دل ما را همون که فکر نمیکردیم سوزوندش -------- چه هاشا تقه ایی بر در نخورده چه آیا زنده اییم یا جون سپرده چه هاشا صحبتی حرفی کلامی که جزء به رفته ماییم ما نمونده عجب بالا و پایین داره دنیا عجب این روزگار سرد با ما ی روز دورو ورم صد تا رفیق بود من و امروز ببین تنهای تنها خیال کردم که این گوشه کنارا یکی داره هوای کار ما را یکی غمگین میون دلسوز ما هست نداره آرزو آزار ما را عجب بالا و پایین داره دنیا عجب این روزگار سرد با ما ی روز دور ورم صد تا رفیق بود منو امروز ببین تنهای تنها تنهای تنها تنهای تنها تنهای تنها تنهای تنها کاشکی...
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم... هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره... هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره... خدا...
فرهاد هر کلنگي که مي زد به ياد شيرين و به عشق او بود رفتنت
در دلم آرزوی آمدنت می میرد،
رفته ای اینک، امّا، آیا بــــــاز می گردی؟!
چه تمنای محالی دارم ....
خنده ام می گیرد!
زیر چشم آرزوهایم کبود شده ... سیلی محکمی بود باور بی وفایی اش.
ای کاش، نبودنت را هم با خودت برده بودی! قلب ترک خورده
نَتَرس بیـــــا
اینجـــا تاریک نیست
اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو
پشیمان نمیشوی
بدون ترس در آن قدم بُگذار
فقط کمی تَرَک دارد
اینجـــا قلبِ من است !
باران که می آید...
باران که می آید...
حکایت من....
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت... دل من سیر برایت تنگ است...
ای دوست ، یادگار دیروز ... دل من سیر برایت تنگ است...! عشق
عشق نمي پرسه اهل کجايي فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم به خاطر عشق بی ریای تو
به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست و به خاطر خود تو بود فقط به خاطرتو... دوستت دارم....
دوستت دارم.... به چشماني كه رنگش رنگ شبهاست به آن نازي كه در چشم تو پيداست به لبخندي كه چون لبخند گلهاست به رخسارت كه چون مهتاب زيباست به گلهاي بهار و عشق ای نازنينم تا زنده هستم تو را من دوست دارم....ميپرستم زندگيم رو وقتي دوست دارم که تو توش هستي .
چشامو وقتي تو بهشون نگاه ميکني دوست دارم، اسممو وقتي دوست دارم که تو صداش ميکني، قلبمو وقتي دوست دارم که تو دوسش داشته باشي، زندگيم رو وقتي دوست دارم که تو توش هستي . . اغوش
آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
این تمام لذت من است ... وقتی با اصرار مرا می خوانی ... وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ... من این انتظار عاشقانه را می پرستم ... تمام روز انتظار تا تو بیایی ... آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ... اگر خوب گوش کنی این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی تو را فریاد می زنند ... مخاطب کلامم که هیچ ... مخاطب ضربا نهای قلبم هم تویی ... ببین تعبیر می کنم که گاهی خواب تو همان نهایت آرزوی من است ... بدون شرح
سلامتی اون بابایی که دختر کوچولوش زنگ زد بهش گفت: پیاده شد آروم و با خجالت گفت: آزااااااادی آزااااادی 2 نفر... تو
تو نخواستي حتي يك بار بياي و دستامو بگيري خيلي بدي بي وفا الهي ازش خوشي نبيني
حالا من موندم با يه عالمه اشك و حسرت تو كه ميگفتي عاشقتم حتي بدون قيد و شرط
روز ها گذشت و ديگه از تو خبري نيومد يادمه وقتي ميرفتي بد جوري بارون ميومد
تو كه هي ميگفتي از بارون خوشم نمياد يعني اينقدر مهمم كه منو بردي از ياد
((دلتنگيهاي من تويي دار و ندار من تويي نميخوام از دست بدمت توي شبهاي تنهايي))
اينا بودن حرفاي دل اون روزاي من خداييش چقدر خوش بود روزاي با هم بودن
خيلي خسته شدم از بس بهت گفتم نرو اونقدر زير بارونا موندم فهميدم حال و روز تورو
حالا هروقت بارون مياد حس ميكنم ناراحتي يا اون روز دوسم داشتي يا كه خيلي بي معرفتي
اين هفته ها گذشت تو يه چشم به هم زدن خبري از تو نيومد قبل خبر مرگ من
اگه اومدي و ديدي كه ديگه ازم خبري نيس بدون نگام به در بوده با چشماي خيس
|
|